Monday, August 4, 2008

نوستالژی

دلم برای درد دل با امامزده صالح تنگ شده.روزها به یاد میدون تجریش از خونه بیرون میرم و به خودم به دروغ میگم که امروز بعد از ظهر یه سر میرم امامزده صالح.دلم تنگه برای بوی تند ادویه توی بازار قدیم، برای توت و باقالی و چاقاله بادوم اون آقای گرونفروش سر در بازار قائم.دلم تنگه برای سرزده رفتن پیش مامان و دستهای پر بابا وقتی‌ مثل همیشه از سر کار برمیگشت و امکان نداشت که به میدون تره بارسر نزده باشه.دلم برای تاکسی خطی‌، برای دود برای ترفیک تنگ شده.دلم برای پنجشنبه‌های شیرین ایران تنگ شده.برای یه چیزهایی هیچوقت و در هیچ جا نمیشه جایگزینی پیدا کرد. گرچه در مورد بعضی چیزها هم به هر کجا که بروی آسمان همی‌ رنگ است! بر خلاف اونچه که بیشتر ما توی ایران فکر می‌کنیم ، اینجا هم زیرآب میزنن، اینجا هم ریا می‌کنن، اینجا هم بعضی وقتها توی نتایج دست میبرن و حقیقت رو یه جور دیگه نشون میدان، اینجا هم خاله زنک بازی تا دلت بخواد درمیارن...خلاصه اینکه دارم به این نتیجه میرسم که محیط فقط به آدم ابزار میده که چه جور خودشو بروز بده، باقیش توی خود آدمه.اگه از ایران بیرون میاین، به هوای رسیدن به مدینهٔ فاضله نرین، برای به دست اوردن چیزهایی بیاین که فکر می‌کنین امکانش اونجا براتون به این راحتی‌ پیدا نمیشه. شاید برای بعضی از ما خیلی‌ از اون چیزها همونجا هم وجود داشته باشه. فقط باید آدم با خودش روراست باشه...